heyf!!
ماجراي مرگ «ناصر عبداللهي» و پيش از آن، به كما رفتنش، حرف و حديثهاي زيادي به همراه داشت؛ شايعات متعددي درباره علت و چگونگي اين ماجرا دهان به دهان ميچرخيد. خيليها از ضرب و شتم او توسط عدهاي ناشناس ميگفتند، برخي گفتند كه در اثر زيادهروي در مصرف قرصهاي آرامبخش بوده و... شايعات ديگري مثل آنچه درباره «احمدرضا عابدزاده» گفته شد.
پزشكان معالج او طبق پيشبينيها سريعاً به خاطر آرام كردن جو و رد شايعات موجود، علت را همان زيادهروي در مصرف آرامبخش اعلام كردند تا جلو پيشروي شايعات را بگيرند.
اما در حدود 4-3 سال پيش هفتهنامه «نداي جنوب» چاپ بندرعباس، در يك مطلب سه صفحهاي ماجراي درگيرياش با ناصر عبداللهي را شرح داد؛ اين هفتهنامه مدعي شد كه در پي انتقاد از عبداللهي، وي در تماس با دفتر نشريه هرچه از دهانش درآمده به مديرمسوول آن نسبت داده و تهديد به كشتن (!) هم يكي از تهديدهاي طرفين بوده است.
ماجرا با پيدا شدن ناصر عبداللهي در وضعيت بيهوش و در حالي كه كبوديهايي روي بدنش به چشم ميخورد، شكل ديگري به خود گرفت و جناييتر شد! هرچند كه هفتهنامه مذكور هنوز واكنشي در قبال اين مساله بروز نداده اما بعيد است اين دو ماجرا ربط چنداني با هم داشته باشند. شما هم ذکر اين قضيه از طرف ما را به پاي يک پيش زمينه ژورناليستي براي هيجان انگيزتر کردن قضيه بگذاريد!
او از جنوب آمده بود؛ از کوچه پس کوچه هاي دم کرده اي که به گفته خود عبداللهي عصرها پر مي شد از جوان هاي گيتار به دست که توي محل دور هم مي نشستند و مي زدند و مي خواندند. ساززدن را در همين جمع ها و به قول خودش «گوشي و چشمي» ياد گرفته بود، ولي صدايش را مي گفت مرحون لطف خداست.
سال هاي آغاز دوباره پاپ در ايران بود و خواننده هاي تازه نفس، يکي يکي ظهور مي کردند. ناصر عبداللهي هم يکي از آن اولين ها بود؛ بينندگان سيما که تازه داشتند به ديدن خواننده ها در تلويزيون عادت مي کردند، چهره جواني ريشو با مژه هايي بلند که سخت با چهره و صداي غمگينش جور بود را ديدند و نامش را به خاطر سپردند: ناصر عبداللهي...
از گفتن اينکه تا پيش از آمدن به تهران، در عروسي ها ارگ مي زده و مي خوانده و به «ناصر ارگي» معروف بوده، ترسي نداشت. حتي يادم هست يک بار که به برنامه ترانه خواني در فرهنگسراي «قانون» شهرک غرب دعوت شده بود؛ بي پروا از گذشته هاي خود حرف هايي گفت که شايد کمتر کسي وقتي به رتبه او برسد، جرات مرور چيزهايي مشابه آن را حتي در ذهن خود داشته باشد؛ عبداللهي گفت که فراموش نمي کند از کجا آمده. فراموش نمي کند آن شلوار خمره اي را که وقتي به تهران آمده بوده، به پا داشته. و آن کفش هاي کج و معوج، آن جورابي که بوي بدش را کسي نمي توانسته تحمل کند و...
صراحتش عجيب بود!
سال هاي ابتدايي آغاز دوباره موسيقي پاپ، زمانه شهرت و رونق کار امثال «خشايار اعتمادي»، «عليرضا عصار»، «قاسم افشار»، «حسين زمان» و ديگراني بود که بعد، با بازتر شدن فضا و ظهور خوانندگاني بسيار محبوب و مقبول، اين عده به سرعت پس رفته و تا حدود زيادي محو شدند. حالا فقط به مدد حمايت راديو و تلويزيون رسمي کشور است که گاهي صداي اين خوانندگان «مورد تائيد» به گوش مردم رسده و گاه هم با کارهايي از سر استيصال، خبري درباره شان منتشر مي شود؛ مثل دعواي عصار با رفيق قديمي اش «فواد حجازي» و سپردن ساخت آهنگ هاي آلبومش به ديگري، يا کپي کردن و اجراي آهنگي قديمي (خليج فارس با صداي ابي) توسط قاسم افشار!
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home