من،
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق،
آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من
ای دریغ از من،
که بیخود مثل تو،گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو، که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
آه،
گریمون هیچ خندمون هیچ
باخته و برندمون هیچ
تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ
ای،
ای مثه من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی توئی زمین و آسمون هیچ
ای دریغ از من،
که بیخود مثل تو گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو، که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق،
آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من
ای دریغ از من،
که بیخود مثل تو،گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو، که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
آه،
گریمون هیچ خندمون هیچ
باخته و برندمون هیچ
تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ
ای،
ای مثه من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی توئی زمین و آسمون هیچ
ای دریغ از من،
که بیخود مثل تو گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو، که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home