دلم برای روزهای بدون حرف و حدیث تنگ شده.
دلم برای قهوهای بدون دلشوره و واهمه از اظهار نظر دیگری تنگ شده.
میدانم، زبانم تلخ شده و چشمانم ریزبین، میدانم، ولی تاب بیاور...بدون باور تو، من ساکن میشوم و بی بال...و این در توان من نیست.
دلم برای غلظت لحظات قدیم تنگ شده...و این زمان لعنتی چه لذتی میبرد از اینکه همهٔ توانش را مثل سیلی حوالهام کند
دلم برای قهوهای بدون دلشوره و واهمه از اظهار نظر دیگری تنگ شده.
میدانم، زبانم تلخ شده و چشمانم ریزبین، میدانم، ولی تاب بیاور...بدون باور تو، من ساکن میشوم و بی بال...و این در توان من نیست.
دلم برای غلظت لحظات قدیم تنگ شده...و این زمان لعنتی چه لذتی میبرد از اینکه همهٔ توانش را مثل سیلی حوالهام کند
1 Comments:
ghalat kardam be khoda ,:((
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home