July 12, 2011

چه سعادتی است نبودنت...من روزهای بی‌ رنگ زیادی را شمردم تا به بی‌ تویی رسیدم و بعد این همه مردن خاموش چه سعادتی است نبودنت.من همهٔ این روزها را پیر شدم ، با تک تک سیگارها، و نمی‌دانستم که عمق منطق من اینقدر زیاد است. و تو در آغوش خیس دخترک می‌آمدی و منطق را میستودی که چه آسان میشد رفت و گفت سختیش با تو. و من حیران بودم که کاسه لب پر اطمینان‌ها کی‌ شکست که من نشنیدم. باور کن، خودت هم نمی‌دانی که چه سعادتی است نبودنت

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home