برای لب گرفتن از فاجعه تیرمی کشم
روز های من این است
سیگار به سیگار
از خدایی که لج می کند
تا پیشانی پشیمانم
هوا خونی ست ...
از دست می روم
از رو نه !
به پایت نشسته ام
به گردنت
شانه هایت
به دو فنجان قهوه که در چشمانت سخت می سوزد
پای سایه ات ایستاده ام
روی کاشی های لاجورد که فصل غرق
دل به دریا می زنند و از دیوار می ریزند
تقویم من این است
اتفاقم دیگر
می افتم
در آغوشت که شایعه است
و این که چند تکه می شوم
بماند برای شعری دیگر ...
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home