سهند ايرانمهر:
زمان رفتن ها ، دل كندن ها و گسستن ها از طعم گس شان معلوم است. از هيجاني كه ديگر بر نمي انگيزد و از حالي كه هيچ چيزي به تلاطم اش نمي اندازد و از ساعت هايي كه جز صداي تيك تاك چيزي در چنته ندارند. هميشه بعد از خط ممتدي از لحظاتي كه شكل هم اند و آدم هايي كه مثل هم حرف مي زنند و مثل هم عاشق مي شوند و مثل هم از هم دور مي شوند و همه چيزهاي مثل هم ديگر، نوبت سكوت مي شود. سكوت، سكوت، سكوت.
سكوت حرف نزدن نيست، سكوت ايمان به بي ثمري اصوات است. بي رغبتي به اينكه بداني چه كسي مي خواهد فاتحانه، حرف آخر را بزند و اشتياق به اينكه گوشه اي بنشيني به دريا دريا حرف كه براي نگفتن داري، فكر كني .
سكوت مذهب آدمياني است كه از عصاي واژه هاي پيامبر دروغينِ " معناها" و در رويارويي با امواج مشوش " درنيافتن" ها، معجزه اي نديده اند.
كلمات و واژهايي كه بر زبان آدمي مي لغزد و ناطقش كرده، نعمت نيست، نقمت است و شايد نكبت وقتي يك گاو با يك صامت و يك زاغ با دو مصوت، گاو و زاغ ديگري را مي خواند و جواب مي گيرد و آدمي با اين همه صامت و مصوت و كلمه و جمله در مي يابد كه هيچ انساني آن ديگري را در نمي يابد...
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home