تو گفتى:
آسمان مثلث واری از شکاف پرده ایجاد شده...
دریغ از سوسوی نوری بر سر راسی...
این دگرگونی دنیای من است یا ذهن محاط شده در این به ظاهر هرمی که برای همگان دوار است؛می چرخد، با هزاران چشم روشن!
ولی من..به انتظار چشم روشنی در دل!
موی سپیدم را ببین..
گفتم:
چشم دلت روشن بانو..موى سپيدت را دليل ميگيرم...كه دنيايت همه هفت رنگ را مزمزه كند...كه منشور من شده اى..و من حيرانم از اين بازى دوار ذهن و تو و من و رنگ...
چشم دلت روشن بانوى رنگ و آواز من...كه حلقه اى نه بر انگشتانم، كه بر قلبم اويخته اى... كه ميچرخاندم با هزار چشم روشن...
چشم دلت روشن بانو...
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home