روياهايم نزديك شده اند..تار و پود و گره هاى رنگى شان را مى بينم...روياهايم ماه و ستاره ندارند ديگر..شب ندارند ديگر..خورشيدى سوزان دارند كه داغيش پوست خيالاتم را داغ ميكند..
خورشيد من..بتاب...مى خواهم روياهايم را ببينم...بتاب..مى خواهم تو را ببينم...مى خواهم تو را سبز ببينم..بتاب خورشيد من..بتاب بر من...
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home