درددل يك بزاز اصفهاني :
خانووم... بعد از اين كه هفت هشت دفعه، هي اومدس و رفته س وديده س و نخريدس ، بالاخره، باري آخركه اومدس، يه دفعه ديگه هم پارچه را ديدس، اين دفعه ، كم و بيش پسنديده س وخبري مرگش خريدس. برده س ، برا اينكه بعدآ آب نرد و كوچيك نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش بريد ه س ، داده س خياط براش دوخته س ، پوشيده اس ، باهاش رفته اس عروسي، توعروسي كلي پزداده س، قر داده س ، رقصيده س ، لاسيده س........ بعدش رفته س خونه ، كلي توش نيشسته س ، با هاش بغل شوورش خوابيده س وغلطيده س وكپيده س . خيري سرش كلي توش گوزيده س و چسيده س . يه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پيرنو شيكافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس ! ميگد از رنگش خوشم نيومدس !! اين پارچه دون ، حج آقا ! لطفآ پولمو پس بديند......! راستي راستي كه خيلي ناكس ونانجيب و پدر سوخته س !!! |
4 Comments:
kheili khoob bood :)) az koja avordi ino?
ye e-mail bood az niloo ke alan rafte iran va be ebarati esfahan!
bebin bayad ino ba lahje bekhooni ya inke yeki vasat bekhoone ta betereki az khande :DDDD
na tanha ba lahjeh khundeh shod, balkeh gooyandeh khodet boodi (tasavor shodi!!!)
tks, nice one
hahahahahaha!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home