June 24, 2014
ماتحت مبارك به علت فشارهاى روحى وارده طى چند روز گذشته به طرز اسفبارى صداش در اومده و نسبت به اين شرايط اعتراض دارد. نگارنده بدينوسيله مراتب همدردى خود را اعلام نموده و تا اطلاع ثانوى اعلام خاموشى مينمايد.
June 23, 2014
June 21, 2014
I don't know how much time is left...how many days and nights...hrs...minutes...seconds...
But I know the only thing I want is to be happy and make you happy!
Is it in my power to do so, well, I just know I'll do my best...and trust me, love will sort it out.
Smile :)
June 11, 2014
عشقت اندوه را به من آموخت
وَ من قرنها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازَد!
زنی که میانِ بازوانش چونان گُنجشکی بگریمُ
او تکه تکههایم را چون پارههای بلوری شکسته گِرد آوَرَد!
عشقت به من آموخت که خانهاَم را تَرک کنم،
در پیادهروها پرسه زَنَمُ
چهرهاَت را در قطراتِ بارانُ نورِ چراغِ ماشینها بجویم!
ردِ لباسهایت را در لباسِ غریبهها بگیرمُ
تصویرِ تو را در تابلوهای تبلیغاتی جُستُجو کنم!
عشقت به من آموخت، که ساعتها در پِیِ گیسوانِ تو بگردم...
ـ گیسوانی که دخترانِ کولی در حسرتِ آن میسوزند! ـ
در پِیِ چهره وُ صدایی
که تمامِ چهرهها وُ صداهاست!
عشقت مَرا به شهرِ اندوه بُرد! ـ بانوی من! ـ
وَ من از آن پیشتر هرگز به آن شهر نرفته بودم!
نمیدانستم اشکها کسی هستند
وَ انسان ـ بیاندوه ـ تنها سایهیی از انسان است!
عشقت به من آموخت که چونان پسرکی رفتار کنم:
چهرهاَت را با گچ بر دیوارها نقّاشی کنم،
بَر بادبانِ زورقِ ماهیگیرانُ
بر ناقوسُ صلیبِ کلیساها...
عشقت به من آموخت که عشق، زمان را دگرگون میکند!
وَ آنهنگام که عاشق میشَوَم زمین از گردش باز میایستد!
عشقت بیدلیلیها را به من آموخت!
پَس من افسانههای کودکان را خواندم
وَ در قلعهی قصّهها قدم نهادمُ
به رؤیا دیدم دخترِ شاهِ پریان از آنِ من است!
با چشمهایش، صافتر از آبِ یک دریاچه!
لبهایش، خواستنیتر از شکوفههای اَنار...
به رؤیا دیدم که او را دُزدیدهاَم همْچون یک شوالیه
وَ گردنْبندی از مرواریدُ مرجانش پیشکش کردهاَم!
عشقت جنون را به من آموخت
وَ گُذرانِ زندهگی بیآمدنِ دخترِ شاهِ پریان را!
عشقت به من آموخت تو را در همه چیزی جستُجو کنم
وَ دوست بدارم درختِ عریانِ زمستان را،
برگهای خشکِ خزان را وُ باد را وُ باران را
وَ کافهی کوچکی را که عصرها در آن قهوه مینوشیدیم!
نزار قبانی
June 8, 2014
Just watched an amazing video on YouTube about the concept of time and it's flow considering Einstein' theory...it was so so good..taking a look at Big Bang as the start point of concept of time and describing the fact that if we slice time into frames, now , past and present are real and explainable. The only missing part of the puzzle is the flow of time or infact the arrow of time and why everything namely goes forward while there is no footprint of arrow of time in laws of physics. which was nicely explained by the definition of entropy.
I just fucking enjoyed it :)))))