April 30, 2016

در خيالات كودكانه ام روزهاى روشنى تصوير مى كردم.. ضرباهنگى رقص انگيز داشتند دقايقش.. رنگارنگ و شيرين بودند.. 
خيال خيال است..وهم است.. غير واقعى است.. اما خانه ات ميشود.. زندگى مى كنى درونش.. سقف و ديوارش محافظتت مى كند.. رنگ و بويش روشنت مى كند.. و وقتى خراب مى شود بر سرت باز مى سازيٓش.. و باز.. و باز.. و باز..
Physical pain hurts but it goes by...we feel it with our cells and molecules..we taste the it's deep sharpness..but it still fades with time..
But the soul..the heart..the feelings...they never heal..they die..by time..they bleed..they ache..and we always keep it with us, one way or another!!

April 23, 2016

از تو:
سودای سال های دور و نزدیک.. از لای شعرو فلسفه و عرفان.... سر برآوردی؛ یاغی.. وحشی... ترجمان درونم به ناب ترین و بکر ترین شکل ممکن... و من پاسخ تمام چرایی های هستی ام را دریافتم... وه که چه خوش به ثمر نشستی در جانم، جانم..

April 19, 2016

بوم سپيد تو ام.. مرا بكش.. نقاشيم كن.. برايم بال بكش.. چشمانم عميق.. انگشتانم آرام باشند.. قلبم بزرگ و سرخ.. اغوشم فراخ باشد..
مرا بكش.. رنگارنگ و خوش و عاشق.. بگذار همه بدانند و ببينند كه تو پديداورنده گستاخ و جسور منى..
مرا بكش و براى هميشه پيش خودت نگهدار..

April 17, 2016

The best part of being in a relationship is the wonderful taste of security and it happens if and only if everything is based on trust and loyalty. It really has nothing to do with how difficult the path is or how big the obstacles are. The truthful mutual understanding of each other's joy or pain helps it all out.
The recipie is very simple: Build everything around it and enjoy to the last minute of it :)

April 16, 2016

روياهايم نزديك شده اند..تار و پود و گره هاى رنگى شان را مى بينم...روياهايم ماه و ستاره ندارند ديگر..شب ندارند ديگر..خورشيدى سوزان دارند كه داغيش پوست خيالاتم را داغ ميكند..
خورشيد من..بتاب...مى خواهم روياهايم را ببينم...بتاب..مى خواهم تو را ببينم...مى خواهم تو را سبز ببينم..بتاب خورشيد من..بتاب بر من...

April 11, 2016

تشبيه ميكنمت به دريايى كه ابى نيست، كه سبز است از اين همه زاد و ولد دل خوش..از اين همه رويش و بالندگى..كه بزرگ نمى شوم با تو هيچ گاه ...كه قد مى كشم چون سروى مسرور..كه برسم باتو، به تو شايد..تا ببينم با تو از فراز اين درياى سبز روزهاى آبى بيشترى را..كه رنگدانه دقايق ميشوى در ميانگاه ديدگان پر از رنگم..كه غم غربال مى شود به قعر...و تو در بالا و من در كنار تو نظاره مى كنيم وقوع اين خيال انگيزىِ رنگ رنگ را.
زهدان غمگينت مرا چند سال بارور بود؟ چقدر درد كشيدى تا من از بيراهه هاى تو در توى بى تو بودن به نور رسيدم؟ چقدر طول كشيد تا مرا زنده كردى؟
مرا با ابد كردى بانو...مرا تا ابد با ابد كردى...

April 8, 2016

موهاتو باز بزار.تا وحشيانه بريزن رو شونه هات..لبهاتو قرمز كن..تا جاى بوسه هات بمونه رو پيرهنم..لباس كوتاه بپوش..تا دستام راحت سُر بخورن رو سانت سانت تنت...دكمه هاى پيرهنمو دونه دونه باز كن..دستاى داغتو بكش رو تنم..لباى شيرينتو بزار رو لبام..ببوس..ديوونم كن..نزار ببوسمت..ديوونه ترم كن...خواستنت مثه خون تو تنم مى چرخه و داغم مى كنه..خواستنم داغت مى كنه..سرتو بيار جلو..تا در گوشت بگم عزيزترين منى..شيرين ترين منى..سرتو بيار جلو تا تو چشات زل بزنم..تا عشقو ببينم تو چشات..تا عشقو ببينى تو چشام..نفساى داغ و تندت روانيم مى كنن..بزار موسيقى ناله هات گوشمو پر كنن..نزار اين قصه تموم شه.. تمومش نكن لعنتى...تمومش نكن...